زیره ی کرمان

این سایت مانند زیره برای همه ی افراد مفید است.

زیره ی کرمان

این سایت مانند زیره برای همه ی افراد مفید است.

من یک مادرم، با تمام سختی های مادر بودن. من یک مادرِ عاشقم، با تمام سختی های عاشق بودن. مادر بودن یعنی متعهد بودن،متعهد به کودکی که تو آرامش همیشگی اش هستی، امید ترس های کودکی اش هستی. مادر بودن برای من یک نشانه است، نشانه ی یک بلوغ فکری وعاطفی. مادر بودن برای من یک قدرت است، قدرت مسولیت پذیری.

اگرچه برخی تنها نیمه ی خالی لیوان مادر بودن را می بینند. ولی کودکم! من تمام مادری ام را در تو می بینم،تو بودی که به من قدرت تصمیم گیری بخشیدی. تو بودی که با بودنت به زندگی ام رونق دادی. خنده های معصومانه ات خستگی های روزانه ام را برد و بوسه های شبانه ات خوابم را آسوده کرد.

کودکم! دوستت دارم مثل یک رفیق بی کلک ، بدان که هر که گشت پیدا نکرد مهربان تر از مادر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۳۲
بانوی کرمانی

یک سری آدمها هستند که اگرچه تمام دنیا را بخورند اما فربه نمی شوند، ولی عده ای هم مثل من با یک لیوان آب هم رشد می کنند آن هم چه رشدی!

خلاصه که گاهی از چاق بودن یا به اصطلاح تپل دوست داشتنی بودن خسته می شوم، تصمیم میگیرم که یک رژیم طلایی والبته پیاده روی روزانه را آغاز کنم و چند روزی مصمم پیش می روم اما اما ....وقتی که فشار گرسنگی و پا درد و صد البته دیدن غذاهای چرب وخوشمزه ،نفس مرا تحت سیطره ی خود می کشانند ، من بی امان به آنها می تازم و دلی از عزا در می آورم و بعد از آن من می مانم و حسرت و پشیمانی.

 معمولا در این زمان است که تصمیم سرنوشت سازی می گیرم ، می دانید چه؟

آن تصمیم طلایی ، پوشیدن لباس های گشاد است !! و با خودم می گویم دختر! خودت را اذیت نکن هر کسی استیل خاص خودش را دارد.

پ.ن عده ای در جامعه ما نیز تلاش می کنند برای تحقق آرمانها؛برخی  از این آزمایش سربلند هستند و تعدادی هم  مانند من تسلیم نفس خویش اند و بار وبنه ی فرزندان خود را از مال مردم _ که البته به آنها چشمک می زند_می بنندند و با خود می گویند چه می شود کرد سرنوشت چنین خواسته است. خلاصه که اگر ژن های بد، مال ما را می برند، تقصیر خودشان نیست ،استیل آنهاچنین است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۲
بانوی کرمانی

بچه که بودم گمان می کردم لوبیای سحرآمیز وجود دارد، همیشه در رویاهایم به او فکر می کردم که روزی این لوبیا را پیدا خواهم کرد و آن را خواهم کاشت و به آسمان، خانه ی غولهای ثروتمند میروم و آن مرغ تخم طلا و آن تار طلایی را با خود به زمین می آورم و مردمم را خوشحال و ثروتمند می کنم.

اما بزرگ که شدم فهمیدم آن لوبیا وجود ندارد و من نمی توانم به سرزمین غولها بروم اما فهمیدم یک سری چیزهای سحرآمیز دیگر وجود دارند که امروز که نگاهشان می کنی فردا سر به فلک می کشند، مثل قیمت اجناس، تورم، دلارو...

البته ، عده ای هم لوبیای  سحر آمیز دارند و مرغ تخم طلای خودمان را می دزدند و برای غولها می برند وما می مانیم و روزهای سخت....

حال ما معمولی ها باید چه کنیم؟ ما که نه تخم طلایی داریم و نه لوبیایی!

من فهمیده ام؛ مردمم با مال دیگران، شاد نمی شوند.

من فهمیده ام؛ مردمم با ثروت باد آورده ، بی نیاز نمی شوند.

من فهمیده ام مردمم به حمایت من نیاز دارند که موجب رونق کارشان شوم وباعث فزونی قدرت تولیدشان.

پس حمایت از تولیدملی، فقط وظیفه نیست، آرمان و آرزوی کودکی همه ی ما برای خوشبختی ملت ماست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۰
بانوی کرمانی

تقویم را که ورق بزنی، 11شعبان به یمن قدمِ گل پسرامام حسین(ع)، حضرت علی اکبر(ع)، روز جوان نامیده شده است.

غرض از اینکه روزها را به نام و یاد کسی نام گذاری می کنند، این است که به او بگویند به یادت هستیم و به تو وآرمانها و آرزوهایت می اندیشیم.

با افتخار می گویم که من یک جوان هستم،میراث یک انقلابی سال 57 و نتیجه ی مدافعان وطن وهم دوره ی مدافعان حرم، آ ری ،من یک جوان هستم و عاشق وطن.

من جوان سال 98 هستم، جوانی که اگرچه در دوره ی جنگ وخمپاره نبوده ام ، اما در زمانی زندگی می کنم که جنگ مجازی واقتصادی برپاست. فشارهای اقتصادی، سختی معیشت، فضای مجازی، فسادمالی و....همه در جنگی نابرابر جوانی مرا تهدید می کنند.

من اگرچه جوانم، ولی پخته شده ام. اگرچه نامم را  در صف اول وطن پرستان حک نکرده اند اما حضورم را کنار سیل زده ها ثبت کرده اند، چون ما اهل عمل هستیم نه شعار.

من یک جوان هستم؛ مدافع ایران، اسلام وانقلاب. من ، همدوره ی محسن حججی هستم وتا پای جان به عهدی که با جانان بسته ام، ایستاده ام.

روزجوان یعنی به جوانان بگو که برایشان چه کردی ؟ برای ایمانشان، برای معیشت و اقتصادشان، برای ادامه ی نسل شان و....

روز جوان بر همه جوانان غیور وطنم که همیشه در صحنه بوده اند، هستند و خواهند بود، مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۴۵
بانوی کرمانی

چشم هایم را به سختی باز کردم، هنوز سفیدی جلوی چشمانم بود،صدای پرنده های پشت پنجره مرا بیدار کرده بود. خدای من اینها چقدر حرف میزنند این وقت صبح چه حرفی برای گفتن دارند؟!
به سختی خودم را از رختخواب جدا کردم، پنجره را بازکردم، گنجشک هایی که روی شاخه های درخت دور هم جمع شده بودند با شنیدن صدای پنجره به آسمان پرواز کردند. رو به گنجشک ها کردم و گفتم: ای پرنده های پرحرف ، من تازه چشمانم سنگین شده بود تا چند دقیقه ی پیش داشتم به همسر و فرزندانم صبحانه میدادم تازه آمده بودم تا کمی استراحت کنم.
نسیم خنک صبحگاهی به صورتم خورد.به به چه هوایی! نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را به شش هایم هدیه دادم.پنجره را نیمه باز گذاشتم تا هوای خانه عوض شود.به آشپزخانه رفتم و رادیوی کوچکم را که آنجا بود روشن کردم، داشت آهنگ شادی پخش می کرد بعد از آنگوینده ی رادیو، شروع کرد به صحبت کردن از مقام حضرت زهرا،(س) ؛ مادر ؛ زن؛ ...
اَووو .. امروز روز مادر است ،اصلا یادم نبود خیلی به وجد آمدم، لبخند به لبانم نقش بست.هیجان زده شده بودم ، نمیدانستم از کجا شروع کنم ؛ اول خانه را مرتب کنم؟ نه، اول غذا درست کنم؟ نه، نه، اول ظرفها را میشویم...
خلاصه بعد از 3-4ساعت کارمداوم همه چیز مرتب شد، غذای مورد علاقه ی بچه ها باقالی پلو هم آماده شده بود ، بخاری که از لوله ی قوری می آمد وبوی هلی که در فضا پیچیده بود، گواه دم کشیدن چای هل بود.
ساعت 13:30دقیقه بود روی صندلی نشستم وچشمانم را بستم، شروع به شمارش کردم1-تیک..صدای باز شدن در آسانسورآمد 2-کلید وارد قفل در شد 3-در باز شد. چشم هایم را باز کردم وبا شور و حرارت زیاد گفتم: سلام ، سلام ، سلام
اما....

آنها معمولی وارد خانه شدندو مثل همیشه با آه وناله وابراز خستگی و من همانجابی رمق، سر جایم نشستم و بقیه بعد از شستن دستهایشان دور میز جمع شدندغذا را برایشان کشیدم، شروع کردند به خوردن.
در حالی که برنج را سر قاشقم میکردم ،به همسرم گفتم: چه خبر؟ او هم با دهان پر گفت: اوف فقط شلوغی، ترافیک، خستگی. گفتم: خوب خداقوت. صورتم را به سمت بچه ها چرخاندم و گفتم:دخترهای من شما چه خبر؟ دوتایی باهم گفتن: سلامتی .انگار کسی حرفی برای گفتن نداشت و حتی کسی از مناسبت امروز هم خبری نداشت.
بعد از ناهار میز را جمع کرد، همه برای استراحت رفتند. برای خودم یک چای داغ ریختم و روی صندلی پشت پنجره نشستم هنوز پنجره باز بودو هوای ملایمی به داخل اتاق می آمد لیوان چای را روی لبه ی پنجره گذاشتم.پرنده های ناقلا دوباره دور هم جمع شده بودند، فکر کنم داشتند وقایع روز را برای هم تعریف می کردند. به آنها حسودیم شد، چقدر باهم صحبت می کنند.
یاد دوران کودکی ام افتادم، یاد روزهای مادر داشتن، همیشه رختخوابم را کنار مادرم می انداختم و تا دستم را نمی گرفت خوابم نمی برد. از صبح که چشمانم را باز می کردم نگاهم به صورت قشنگ مادر م می افتاد تا شب که چشمانم را می بستم. در طول روز از وقتی که از مدرسه می آمدم یک ریز با او صحبت می کردم همه ی اتفاقات را برایش تعریف میکردم درس هایم را برایش میخواندم، گاهی مادرم از این همه پرگویی من خسته می شد ولی من از بودن با او خسته نمی شدم، خدایا چه زود گذشت روزهای خوب مادر داشتن.
اشک در چشمانم حلقه زدگوشی خانه را که روی میز کنارم بود برداشتم وشماره ی خانه ی پدری ام را گرفتم زنگ میخورد اما...
اشکهایم از چشمانم رها شدند و روی گونه ام غلتیدند.ناگهان چیزی جلوی چشمانم را پوشاندترسیدم، دستانم را روی آنها گذاشتم دستهای همسرم بودندبه سمتش برگشتم او و دخترانم پشت سرم بودند وبا هم گفتند: روزت مبارک.
خدای من آنها مرا فراموش نکرده بودند، دخترانم را در آغوش گرفتم چند شاخه ی گل مریم برایم خریده بودند؛ همسرم گفت: مریم عزیزم، از همه ی زحماتت متشکرم. از خجالت گونه هایم سرخ شده بود.
او ،چای پشت پنجره را برداشت که بخورد، گفتم: نه، این دیگر سرد شده است بگذار تا برایت یک چای هل داغ بریزم و همه به آشپزخانه رفتیم.
وهنوز پنجره نیمه باز بود و گنجشک ها در حال صحبت کردن..

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۴۸
بانوی کرمانی

صدای  اذان از گلدسته های مسجد، بلند شد. از پنجره ی اتاقم گنبد فیروزه ای مسجد مشخص بود، من عاشق این نمای تماشایی گنبد و گلدسته ام.به سرعت وضو گرفتم و راهی مسجدشدم. جلوی درب خانه فقط کفش های پلو خوری ام بود، تمیز و براق آماده یک مهمانی، نگاهی به کفش ها کردم و همان ها را پوشیدم و حرکت کردم داخل آسانسور ، توی آینه نگاهی به آنها انداختم و به برازندگی خودم و کفش هام بالیدم.

توی مسیر مسجد به همه چیز فکر میکردم  همان رویاها و خیالهای همیشگی یک بانو، به خود آمدم وارد صحن مسجد شده بودم به سمت درب وردوی حرکت کردم پشت در تعداد زیادی کفش بود خم شدم تا کفشم را در کیسه بگذارم اما با خودم گفتم این همه کفش اینجاست تازه اینجا خانه ی خداست دزدها هم حیا دارند بالاخره.

کفش های واکس خورده وبرق زده ام را در گوشه ی راهرو کندم و داخل شدم. نماز را به جماعت خواندم بعداز نماز، با حال خوش معنوی از از مسجد خارج شدم به سراغ کفش هایم رفتم، نبود ؛ کفش هایم نبود....شاید اشتباه میکردم همه جا را زیر و رو کردم، بالا وپایین .باورم نمیشد عرق سردی تمام بدنم را خیس کرده بود نمیخواستم باور کنم همه چیز تمام شده ،با خودم گفتم حتما کسی آنها را پوشیده وبه حیات مسجد رفته و برمی گردد. پشتم را به دیوار دادم و منتظر شدم .

یکی یکی کفش ها کم شدند وافراد از مسجد خارج شدند.متصدی مسجد داشت در ها را می بست که متوجه من شد، گفت : بابا چه شده است؟ گفتم کفش هایم نیست شاید کسی آنها را برده است و برگرداند. پیرمرد لبخندی زد و گفت : بیا ، بیا این دمپایی ها را بگیر و برو خانه ، کسی دیگر در مسجد نیست.

دمپایی ها را به پایم کردم و با اکراه از مسجد خارج شدم، نسیم سردی به صورتم خورد، سرم را بالا گرفتم، گنبدفیروزه ای به نگاهم تلاقی پیدا کرد، بغضی گلویم را گرفت، به یاد آن دزد شریفی افتادم که به خانه ی کسی دست برد زد ولی وقتی دید در صندوقشان کنار پولها آیت الکرسی گذاشته اند برگشت و گفت : من دزد مال مردمم نه دزد اعتقاد آنها.

آری، گاهی دزدی از اعتقاد مردم است وقتی فردی پولش را در دولت جمهوری اسلامی در بانک می گذارد و رییس بانک اختلاس می کند فقط پول نبرده است اعتقاد به انقلاب اسلامی را دزدیده است . وقتی فردی در دولت اسلامی ، در شرکتی سرمایه گذاری می کند ودزد از آب در می آیند یا حتی وقتی به دادگاه اسلامی طرح شکایت میرد و یک قاضی خلاف عدالت اسلامی حکم می کند و یا حتی گرانی های بی دلیل و....هزارها مبحث دیگر فقط بحث مالیت نیست اینها اعتقاد مردم را به انقلاب اسلامی به یغما میبرند.

همه ی این افکار از ذهنم گذشت سردی هوا ناخن های پایم را غلغلک  می داد پرچم سبز روی گنبد به حرکت در آمده بودرقص نور اطراف گنبد را طلایی کرده بود چشمانم را به گنبد دوختم و گفتم  : ولی تو هنوز گنبد فیروزه ای محبوب منی وحساب دزدان از تو و عزتت جداست .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۶
بانوی کرمانی


مدافع حریم یار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۱۳
بانوی کرمانی


خوش خاق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۲
بانوی کرمانی


انقلاب اسلامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۰۴
بانوی کرمانی


عاایق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۷ ، ۱۷:۰۷
بانوی کرمانی